خالی شدم، تهی
و اینگونه با یک نمایش ساختگی همیشگی که نقشی از لبخند و مهر و عشق به ظاهر واقعی را نقاب می زند، ادامه خواهم داد تا پایان یابم، پایان یابد، او، من، این زندگی
تصوراتم همه، یکی یکی پشت هم شکست؛ اینگونه خالی شدم!
برای من او نماد یک مردانگی اصیل و واقعی بود. به این معنا که زن برایش در جایگاه والایی قرار دارد به این معنا که اهل خیانت از هر نوعی، نیست!
به این معنا که با خشم فاصله دارد، با درنده خویی! فحاشی، خود زنی
و حالا تمام این ها از از بین رفته! او از همان ابتدا همین گونه بوده است و من آنچه را دوست داشته ام در او بی آن که بشناسمش تصور می کرده ام!
ماجرای این دفعه اینگونه بود:
من دچار حمله های سرگیجه شدید شدم. چهارشنبه را نرفتم سرکار او قرار بودتا هشت شب اضافه کار بماند. خواستم که زودتر بیایدالبته اگر حالم بدتر شد. که گفت اگر حالت بدتر شد هر ساعتی بود خبر بده من هم حال قابل تحملی داشتم و به حضورش چندان نیازی نبود. او هم درست تا هشت شب ماند اضافه کار. تا اینجا اتفاقی رخ نداده اما من در خودم انتظار داشنم بی گفتن من بیایید کنارم باشد. آمد برایم چلو گوشت خریده بود.خم کرد دستش را گذاشت رو بازویم و حالم را پرسید.دخترک را بوسید اما مرا نه!
چای اورد برایم گفتمش نبوسیدی ام! گفت چرا بوسیدم گفتم نه فقط بازویم را نوازش کردی، گفت برات چای آوردم!
با لحنی حرف می زد که گویا دلخور است از انتقاد من! من اما با لحن نرم و لوسی گفتمش نبوسیدی ام!
بگذریم
ماجرا فردایش اغاز شد. به خاطر رسیدگی به من نرفت سرکار نزدیک ظهر رفتیم خرید. کمی مغزیجات برای من و سیب زمینی و پیاز و میوه و
سیب زمینی و پیاز شد چهل و پنج تومان و او جا خورد! ازگوشه چشمم می دیدمش که وا رفته. نمی دانم شاید انتظار نداشت با این مبلغ روبرو شود و شاید هم انتظار نداشت من دو کیلو از هر قلم بردارم وقتی مبلغش بالاست! گفت همین و قلم شد چهل و پنج تومن! گفتم اره شنیدم.
در مسیر برگشت گفتم راستی اون پنجاه تومنی که برا داماد1 خرید کردیم رو می خوام بگم در اضاش روغن زرد گاوی بده . گغت مگه باهاش حساب و کتاب نکردیم؟ شروع کرد با لحن بد، لحنی که توش دعوا بود به حرف زدن و خط ونشان کشیدن که در جریان باش این خریدها و حساب و کتاب های خودت رو خودت یه حا یادداشت کن و تسویه کن به من نگو من یادم نمی مونه پشت فرمون بهم می گی که چی یه وقتی بگو که بتونم پرداخت کنم
وا رفته بودم! با آن حال بدم انتظار این لحن بد را نداشتم! کاش نمی ماند کنارم و می رفت سر کار که ماندنش عذاب است و بس!
من هم جوابش را دادم که بعدا در جواب من که گفتم چرا با لحن بد حرف زدی گفت تو هم صدایت را بلند کردی! اما من درست یادم نیست صدایم بلند شده بود یا نه!
گیرم که بلند شده بود. در جواب لحن طلبکارانه که بی دلیل سمت من روانه می شود نوازشت کنم؟!
به اسانسور رسیدیم برایش منتظر نماندم و رفتم بالا چون داشت خریدها رو برمی داشت کمی ار خریدها دست منم بود .
وارد خانه که شد خریدها را پرت کرد توی اشپزخانه منم در جوابش کلید را پرت کردم روی مبل و در را محکم کوبیدم.با دعوا و خشم پرسید چرا نماندی تا بیایم با این کمر دردناکم این همه خرید را از پله ها اوردم!
می توانست بماند و با اسانسور بیاید! گفتمش من حالم خوب نیست نمی توانم سرپا بیاستم تو هم در حال برداشتن خریدها بودی. درضمن قهر هم بودم با تو .
گفت نهار برای خودت بپز من نمی خواهم. گفتم منم نمی خواهم. او رفت توی یه اتاق دیگر من هم در یک اتاق دیگر . کمی بعد آمد سراغم به بوس و بغل و عذرخواهی .
همیشه همینطور است به گمانش هر کاری که بکند می تواند با یک بوس و بغل حلش کند! سیستمش این است
این هم گذشت و ما گذشتیم! جالب است راجع به پرداخت ها برای خودش قانون دارد مثلا در همان لخطه که کسی برایت خرید کرده یا شام مهمانت کرده به من نگو حساب کنم! وقتی بگو که در شرایط پرداخت باشم. پشت فرمان نگو، موقع خواب نگو
بگذریم باز هم!
سر شب بود،فیلم می دیدیم یکی از شبکه های ماهواره که فیلم سینمایی به زبان اصلی پخش می کند
فیلم بدی بود چندتا ادم مریض روانی و تیمارستان. دیالوگی دلشت اینگونه که تو بچه ات رو واقعا خودت کشتی؟ تو تخت خودش؟ با متکای خودش؟ بعدش او به من گفت تو کی بچت رو می کشی؟ چجوری می کشیش وقتی شبا نمی خوابه و اذیتت می کنه! لحنش کاملا جدی و سرزنشانه بود! نگاهش کردم چون نمی فهمیدم منظورش را بلند شد و گفت همین فیلما رو ببین خیلی حال درستی هم داری . رفت توی اتاق و ده دقیقه بعد به قصد خرید از اتاق بیرون امد. دید که همچنان در حال تماشای همان فیلم هستم. گفت تو روانت سالم نیس بیشن اینا رو ببین که بدتر بشی و این جمله را با ادبیات های متفاوت دو سه باری تکرار کرد و رفت.من هم جواب دادم که این چه طرز حرف زدنه و دام می خواد اصلا!
به نظرم طبیعی ست وقتی مخاطب این گونه ادبیات و کلام و لحن باشم گاهی بخواهم لج کنم! می توانست در همان ابتدا به حای اینکه بگوید بچت رو چجوری می کشی بگوید عزیزم حال جسمی خوبی نداری این فیلم حال روحی ات را بد می کند حال جسمت بدتر هم می شود. نبین و تمام
خواهر1 و دخترش و دخترک ساعت نه و نیم آمدند. ساعت نه و چهل دقیقه با او تماس گرفتم که کجایی چرا انقدر طول کشید خریدت؟! ساعت هشت از خانه بیرون رفته بود پاسخش طوری بود که فهمیدم ناراحت شده که چرا پرسیده ام دیر کرده ای
خواهر1 گفت پارکینگ رو همسرت شسته گفتم نمی دونم
آمد از در که وارد شد غضبناک بود. نشست، گفتمش زحمت چای را می کشی که بیاوری گفت باشه در این حین پرسیدم پارکیمگ را تو شسته ای باز هم غضبناک جواب داد که اره من شستم. گفتم مگه خدمتکار نداریم؟ گفت من خودم خدمتکارم سی تومن می گیرم می شورم! گفنم اعع واقعا تو شستی، پس خدمتکار نمیاد یعنی؟ غضبناک جوابم را داد.از کوره در رفتم با خشم زیاد نگاهش کردم و گفتم چرا به دعوایی؟! گفت بک سوال را چند بار می پرسی .
نشست سرش توی گوشی،اخم ها در هم.
گفتم با ما باش سرت را از کوشی بگیر. بلا گفته بودم به او .
به کنایه گفت خوب خواهر من با شما حرف می زنم و.گفتم فردا برادرت میهمان ماست از نظر تو طاهرا ایرادی ندارد که من عین همین حالای تو رفتار کنم! گفت نه منم الان با خواهرت گرم گرفتم تو هم با برادرم گرم بگیر گفنم درست ولی اولش همینطور با اخم و غضب و سر توی گوشی بعد تو تذکر می دهی و بعد من گرم می گیرم بحث فیلم دیدن مرا باز کرد که وسط حرفش دویدم و گفتم برای خواهر 1 گفته ام و او بیشتر ناراحت شد و ادامه داد که پس همه چی رو می گی! برایش توضیح دادم که حرفی از دعوا و ناراحتی نزدم به او فقط از خواهرم پرسیدم که آیا به نظرت این فیلم دیدن روی روحیه ادم اثر دارد گیر داد به این موضوع مشخصا دنبال بهانه بود! به خواهر1 گفتم آژانس بگیر و برو گفت نه شما را با این حال با این بچه چه کنم! گفتم نگران نباش او می رود به یک اتاق من به اتاق دیگر بچه هم وسط هال گریه می کند و هیچ کس نیست که بغلش کند!
گفت بگو همه چیز را بگو
گوشی اش را پرت کرد.
خودش را زد . چند بار جلوی چشمهای خواهر1 ودختر او البته دخترش دخترک را به اتاق هدایت کرد و لالایی با صدای بلند برایش گذاشت .
خواهر1 هم ترسیده بود التماسش می کرد که نکن نزن داد نزن . هی به من می گفت این چه زندگی ای ست! حالت خودشان هم یکی دو باری از این دعواها داشته اند ها.
رفت ازخانه بیرون و امدن برادرش را کنسل کرد و بعد دو ساعت که ارام شد برگشت!
پیامک های زیادی بینمان رد و بدل شد.
در کل حرفش این است که وقتی من ناراحتم و سرم توی گوشی به من گیر نده من مردم حق دارم به هر دلیلی ناراحت باشم اخم هام توی جمع حتی وقتی میهمان در خانه ام دارم توی هم باشد تازه با تو هم با دعوا حرف بزنم اما تو سکوت کن تا من خوب شود حالم! ممکن است دلیل ناراحتی ام به تو اصلا ارتباط نداشته باشد ممکن است دلیلش تو باشی در هر حال به من کاری نداشته باش.
توی یکی از پیامک هاش گفت تو را از خانواده ام قیچی کرده ام که مرا با نقطه ضعفم تنبیه نکنینقطه ضعفش جیست؟ اینکه من تهدیدهام را عملی کنم و مثل او که با خانواده ام رفتار می کند رفتار کنم!
چه جالب! پس می داند رفتارش زشت و بد است .
نمیفهمد با این کارش چه حس بدی می دهد به منحس سرشکستگی و .
حالا هم ناراحت است که جاوی خواهرم خودزنی کرده و دلیلش را من می داند و می گوید تو به شدت تمداری و با ت و فکر قبلی مرا جلوی خانواده ات خراب می کنی .
گفتمشچند لاری از دست تو تصمیک به خودکشی گرفته ام. این را به خواهرم پیام داده و گفته خواهرتان از نظر روانی سالم نیست اگر خودکشی کرد پای من ننویسید! گفتمش ابله دلیل فک ر به خودکشی ام تویی آنوقت پای تو نباشد!
نتیجه گیری:
او مرد است حق دارد بی هیچ زمینه ای بدون هیچ دلیلی که به تو ارتباط داشته باشد با تو بد حرف برند و تو حق نداری پاسخ لحن بدش را با صدای بلند بدهی چون تو زن هستی و باید بگپیی چشم شما درست می گویید! تابه او حس قدرت و برتری مردانه اش را بدهی .
او مرد است و حق دارد میان جمع حتی روی فرش خانه اش با میهمان ها که اتفاقا صرفا خانواده تو هستند سرد و در هم فرو رفته و ناراحت و یکسره سر در میان گوشی باشد. اما تو نباید به رویش بیاوری و تذکر بدهی اما تو نباید مقابله به مثل کنی چون تو زنی و همیشه حق با مرد است!
من بد ماجرا. اما یک نفر فقط یک نفر بیاید و بعد از خواندن این متنبه من بگوید این گونه بودن او عادی ست!
تصمیم من:
همان اول گفتم نقشبازی کنم که خانه تنش نداشته باشد و دخترک اسیل نبیند. تا بزرگ شود و راهی انور ابهایش کنم و خودم هم بروم یک گپشه ای گم بشوم! یک گوشه ای که در آن مرد ایرانی نباشد! البته اگر تا آن زمان مرگ به سراغم نیامده باشد!
درباره این سایت