با همسرجان شاید هم او! در دو جلسه متوالی مشاوره شرکت کردیم. در حد ده دقیقه ماجرای دعوای روز قبل را برای مشاور توضیح دادم. از اتاق خارج شدم و او وارد شد یک ساعت حرف زد، تا حدودی می شد گفت که با لحن دعوایی حرف می زند. پر از خشم و با صدای بلند که تن من بیرون از آن اتاق می لرزید. در دلم رخت می شستند!
صدایم زد مشتور گفت مشاجره نکنید. او گفت نه فقط قصدم این است که این حرف ها را در حضورش بزنم حرف زد با همان لخن بسیار بد و توام با فحش که نثار خودش یا خانواده اش می کرد و.
برای برخی حرف هاش پاسخ منطقی داشتم ولی او باروت در حال انفجار بود و نمی شد کلمه ای از سمت من مخاطب قرار گیرد . ما بین حرفهاش مشاور از من توضیح می خواست .
در انتها نتیجه چه شد؟! قرار شد یک هفته ای را با هم زندگی کنیم بدون ازار رساندن کلامی و روانی به یکدیگر که ببینیم اصلاح پذیر هستیم یانه و بعدش مجدد مراجعه کنیم که حتی اگر اصلاح پذیر بودیم همچنان به مشاوره و درمان نیاز داریم.
او چه گفته بود به مشاور؟ گفته بود تا قبل از ازدواحم ماثرم مثل یک ناظم مثل یک پلیس مدام مرا رصد می کرده و مدیریتم می کرده حالا بعد ازدواج شده اند دو تا! در تمام جمع های خانوادگی مرا رصد می کند چرا این حرفی رو زدی چرا اون کار رو کردی چرا ناراحتی . و جدالش را هی ادامه می هد فردا باز ده ها پیام می فرستد تا مرا متنبه کند .
خوب اینجا مشاور به من گفت که همان جلسه اول به تو ایراداتت را گفتم . گفتم معلم اخلاقش نباش اگر به عنوان یک ادم منطقی سالم از لحاظ روحی و روانی قبولش داری تذکر نده در پی اصلاحش نباش. اقتدارش رازیر سوال نبر. و گفتم جدل نکن از بحث اگر نتیجه نگرفتی خارج شو ادامه نده! گفت شبیه یک مرد هستی برای همسرت و او این را برنمی تابد! او هم تایید کرد که واقعا یک مرد است گاهی صدایش از صدای من بلندتر میشود! ( مرد در نگاهش به بلند لودن صداست) و ادامه داد که من باایشون که نمی کنم که با این گلدان می کنم! واماندم از مان ناراضی بود؟ چطور ممکن است از با من که شبیه استارها هستم برایش ناراضی باشد!
به او گفت می خواهی این زندگی را ادامه بدهی؟ او گفت خیلی خسته ام و اگر اوضاع این باشد نه من می توانم نه او. مشاور گفت ولی همسرقبلا به من گفته که می خواهد اداه بدهد و اشتباهاتش را قبول دارد و تلاش می کند برطرفشان کند او گفت شرط دارم. معلم و ناظم من نباشد! دو تا خواسته دارم براورده کند به من هم اهمیت بدهد مادام خانواده اش در اولویت نباشند معلم اخلاق من نباشد.
مشاور گفت تو هم شرایط داری بگو! لال شدم. گفت خالا که تو نمی گی من می گم لحنت را باید درست کنی اقای همسر!
جای من هر مشاور دیگری بود به بیرون از اتاق هدایتت می کرد چون هم لحن بهشدت بدی داری هم مادام فحش میدهی اما من به این دلیل که متوجه شدم بسیار ناراحتی و در تلاش هستی به عمد بدترین و سیاهترین شخصیتت را نشان بدهی سکوت کدم که ادامه بدهی .
لحنت اگر همیشه این است باید بگویم همسرت خیلی کار کرده تا الان تحملت کرده!
گفت به من گفتی درون گرا هستی، تنهایی طلب هستی وقتی ناراحت یا عصبی هستی نباید کسی با تو حرف بزند! و اغلب ناراحت با عصبی هستی حالا به من بگو تو با کسی که این ویژگی ها را داشته باشد می توانی زندگی کنی؟! تو با کسی مثل خودت می توانی زندگی کنی؟!
ادامه داد که تو بسیار حساس هستی و ایحاد تعامل با تو باید بادر نظر گرفتن همه جوانب و با حساسیت بالایی باشد اما اگر کسی پیدا شود که درکت کند و همراهیت ات کند اجازه نزدیک شدن می دهی و از حساسیت هات کم می کنی .
ادامه داد که به همسرت امنیت بده که راحت حرفش را به تو بزند، نترسد .
گفت روابط میان فردی تان انقدر خراب است و جای خیانت هست و اگر تا الان اتفاق نیافتاده باید خدا را شکر کرد!
به او گفت فهمیده تر و شایسته تر از این زن نمیابی به من هم گفت همسرت مرد شایسته ای ست.
رو کرد به او گفت اگر در شرایط کاری نرمال می دیدمت نه اینجا برای این موضوع مطمعنم بهترین و ماهر ترین فرد متخصص در حوزه کاری ات را می دیدم!
در مجموع به من گفت اقتدارش را خدشه دار کرده ای به او گفت عاطفه این زن را خراشیده ای .
هفته آینده تنها مراجعه می کنم که آنالیزش را به من ارایه دهد.ه ایا ساختن با او سخت است؟!
به نظرم ایرادت کن هرچند روی اعصاب او هستند اما سطحی اند .اما ایرادات او اساسی هستند و من خیلی باید صبر و تحمل و ارامشم را حفظ کنم!
نکاتی که مشاور به او یاداور شد مخلص کلام بود! او شاید حتی فکرش را هم نمی کرد یک نفر سومی به او بگوید زندگی کردن با تو سخت است!
من حتی فکرش را نمی کردم که این مشاور با توضیحات من بفهمد که او به من امنیت کافی نمی دهد! من حتی یکبار هم حرفی از ترس نزده بود اما این وجود داشت در رابطه ما.
به نظر خودم اگر در این زندگی بمانم راه دشورای در پیش دارم'.
راستی او به مشاور گفته بیشتر ناراحتی ها و عصبی بودن هام مال بیرون است و فقط ده درصدش به نیوشا ربط دارد اما اگر او به من گیر ندهد من کمی بعد از لاک خودم در می ایم!
می دانی' رسمش این است که ادم را برنجاند بعد توقع سکوت داشته باشد تا فردا که از لاکش درامد بیاد با بوسو بغل از دلت در بیارد و تو هم باید با همین ها بگذری از همه چیز! چقدر کم توقع و ساده و شیک!
ببینیم چه می شود.
درباره این سایت